نگاهی به یك اصطلاح در علم اصول
حَدیث
نگاهی به یك اصطلاح در علم اصول
حدیث در لغت كلامی را گویند كه به وسیلهی گفتن یا نوشتن برای دیگری نقل میشود، و در اصطلاح سنت گفتاری و قولی را حدیث نامند. بنابراین حدیث، خبر و روایت همگی مترادف یكدیگر هستند. بعضی حدیث را به آنچه از معصوم رسیده باشد اختصاص دادهاند، و خبر را به آنچه از غیرمعصوم. لذا تاریخ نویس را «اخباری»، و هركس را كه در كار بررسی سنت پیامبر و ائمه باشد «محدث» نامند. (1) برخی در تفاوت بین حدیث و سنت گفتهاند: «حدیث به مطلبی میگویند كه از پیامبر حكایت شود.» اما سنت عبارت است از عمل پیامبر. پس حدیث جنبه علمی و سنت جنبه عملی دارد. (2)حدیث قدسی به كلام خداوند اطلاق میشود. فرق حدیث قدسی با قرآن این است كه قرآن برای تحدی (به مبارزه طلبیدن) و اعجاز نازل شده. به خلاف حدیث قدسی. اعم از اینكه معصوم آن را از خدا به وسیلهی فرشتگان گرفته باشد، یا از كتب انبیاء گذشته نقل كند. (3)
سیر تدوین حدیث
طبق احادیث مسلم در زمان رسول اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) نوشتن احادیث آزاد بوده، و پارهای از احادیث ضبط شده است و هر یك از صحابهی رسول اكرم به اندازهی استعداد علمی خویش احادیثی را یادداشت كردند، و احیاناً این كار با دستور و تشویق خود پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) انجام میگرفته است. ولی پس از رحلت رسول اكرم در میان اصحاب اختلاف ظاهر گردید كه خلفای ثلاثه از این عمل شدیداً جلوگیری، و آن را غیرمشروع اعلام كردند. اما عدهای دیگر به كتابت و ضبط احادیث مشغول شدند، و دیگران را نیز تشویق به این كار كردند. كه امیرالمؤمنین (علیه السلام) و پیروان او، به ویژه امام مجتبی (علیه السلام) جزو این گروه بودند. بنابراین مسلمین از نظر كتابت و تدوین حدیث به دو دسته تقسیم شدند: عدهای طرفدار نوشتن حدیث، (علی و پیروان آن حضرت) و عدهی دیگر مخالفت كتابت حدیث (ابوبكر، عمر، عثمان و پیروانشان). (4)دكتر جعفری مینویسد: «تألیفات اهل سنت در مورد تدوین حدیث عموماً این گونه هستند كه در طول قرن اول هجری، در زمینهی تدوین احادیث كاری صورت ندادند، و اگر یادداشتهای جداگانه و كوتاهی نیز وجود داشت عنوان یك كتاب در احادیث را نداشت. اكثر احادیث به صورت حدیث مرسل بود... اما در فقه امامیه از كتاب قانون به نام «جامعه» اسم برده میشود، كه به صورت طومار و به طول هفتاد متر بوده است. و به املای پیامبر و خط علی (علیه السلام) نوشته شده است. فرزندان علی (علیه السلام) بنا به نوشتههای موجود اوقات خود را در ثبت و ضبط احادیث میگذراندند. چنانكه شاگردان امام صادق (علیه السلام) غالباً نزد خود مجموعهای از احادیث داشتند. بعدها از گردآوری این مجموعهها (اصول و فروع كافی) تألیف محمد بن یعقوب كلینی تهیه شد، و نیز پس از او كتاب من لایحضره الفقیه و استبصار و تهذیب فراهم گردید.» (5)
نجاشی از محمد بن عذافر صیرفی نقل میكند كه «من با (حكم بن عیینه) نزد ابوجعفر (علیه السلام) بودیم. حكم از امام سؤال میكرد، و امام باقر (علیه السلام) نسبت به وی احترام و عنایتی مبذول میداشت. تا در یك مسئله اختلاف پیدا كردند، امام باقر (علیه السلام) به فرزندش فرمود: برخیز كتاب جدم امیرالمؤمنین را بیاور. فرزند امام باقر (علیه السلام) كتابی آورد بسیار بزرگ و درهم پیچیده. آنگاه امام باقر (علیه السلام) فرمود: این كتاب خط علی (علیه السلام) و املای رسول خداست.» (6)
میرداماد در كتاب الرواشح السماویه از كافی به روایتی صحیح نقل كرده كه از حضرت صادق (علیه السلام) شمارهی گناهان كبیره را پرسیدم، حضرت فرمود: در كتاب علی (علیه السلام) هفت قسم شمرده شده است. (7)
«نراقی» در كتاب جامع السعادات آورده: عن ابی جعفر قال وجدنا فی كتاب علی ان رسول الله قال... (8)
صاحب جواهر در كتاب نكاح چنین آوردهك «ففی خبر طلحه بن زید عن ابی جعفر (علیه السلام) عن ابیه (علیه السلام) قرأت فی كتاب علی.» (9) همه این مطالب و دهها شواهد دیگر حاكی است كه علی (علیه السلام) احادیث مكتوب داشته، و شیعیان را نیز به این امر تشویق میفرموده است. (10) تدوین حدیث ادامه داشت، تا در زمان امام صادق (علیه السلام) به اوج خود رسید. به گونهای كه تنها «حسن بن وشاء» در یك زمان نهصدنفر از علما را در مسجد كوفه درك كرده كه همه آنان میگفتند: «حدثنی جعفر بن محمد» (11) برعكس امامیه كه اهتمام تمام در ضبط و حفظ احادیث داشتند، اهل تسنن پس از رحلت رسول اكرم نوشتن و حتی نقل حدیث از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را ممنوع كردند. به گونهای كه ابوبكر پس از وفات رسول اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) مردم را جمع كرد و گفت: شما از پیامبر اكرم حدیثهایی نقل میكنید، و گاهی در میان شما اختلاف پدید میآید و اگر وضع بدین منوال باشد، مسلمان در آینده به اختلاف شدیدتری دچار خواهند شد. روی این اصل بعد از این از رسول اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) حدیثی نقل نكنید، و اگر كسی از شما مطلبی سؤال كرد، بگویید: كه میان ما و شما همین قرآن كافی است. حلال آن را حلال و حرامش را حرام بدانید. عایشه میگوید: پدر من (ابوبكر) پانصد حدیث از رسول اكرم جمع آوری كرده بود. یك شب دیدم در میان رختخواب خود ناراحت است، به طوری كه ناراحتی وی باعث ناراحتی من گردید، چون صبح شد، علت ناراحتی او را جویا شدم، گفت: دختركم آن احادیث را كه در پیش توست بیاور. بعد دستور داد آتشی افروختند و تمام آن احادیث را سوزاندند. و این عمل را چنین توجیه كرد: كه میترسم بمیرم، و این احادیث در پیش تو بماند، و شاید در میان آنها احادیثی باشد كه من از افراد مورداعتماد نقل كردهام، كه شاید این افراد در واقع صالح نباشند و من مسئول باشم. (12)
در دوران خلافت عمر نقل و كتابت حدیث ممنوعیت بیشتری پیدا كرد، و عمر در اجرای نظرات خود اعمال قدرت بیشتری میكرد. وی سه نفر از محدثین معروف «ابن مسعود، ابودرداء و ابومسعود انصاری» را به جرم نقل حدیث حبس و تحت نظر قرار داد، و تا كشته شدن او، این سه نفر به صورت حبس نظری زندگی میكردند. (13) حاكم در مستدرك خود سه تن از صحابهای را كه طبق دستور عمر برای جلوگیری از نقل حدیث حبس نظری گردیدند، چنین معرفی میكند: ابن مسعود، ابودرداء و ابوذر. (14)
عروة بن زبیر میگوید: عمر بن خطاب خواست كتابت سنن كند. با اصحاب پیامبر مشاوره كرد و نظرشان را گرفت. سپس عمر یك ماه در این باره به تردید گذراند. تا روزی تصمیم قطعی گرفت و به اصحاب گفت: گرچه با شما مشورت كردم كه آیا سنن نوشته شود یا خیر؟ از آن پس به یادم آمد كه گروهی از اهل كتاب پیش از شما با كتاب خدا كتبی نوشتهاند، پس كتاب خدا را رها كردند، و به آن كتب رو آوردند. و من به خدا سوگند كتاب خدا را به هیچ چیز مشتبه نخواهم ساخت. آن گاه كتابت سنن را ترك كرد. (15) وقتی عثمان به خلافت رسید رسماً بالای منبر نقل احادیث را به استثنای حدیثهایی كه خودش شنیده بود، ممنوع اعلام كرد و گفت: «لایحل لاحدان یروی حدیثاً عن رسول الله لم اسمع به فی عهد ابی بكر و لاعهد عمر.» (16)
هنگامی كه قدرت به دست معاویه افتاد، او با مكر و حیلهی مخصوصی كه داشت در بالای منبر هر نوع حدیث را به استثنای حدیثهایی كه در عهد عمر نقل گردیده بود، ممنوع اعلام كرد. و از طرف دیگر به افرادی كه دربارهی صحابه و یا خودش حدیثی نقل میكردند جایزه میداد، و تشویق میكرد. و از سوی دیگر طی بخشنامهای به تمام فرماندارانش نوشت: «من خود را از كسانی كه دربارهی فضیلت علی و خاندانش حدیثی نقل كنند بری الذمه كردم، و حمایت خود را از وی برداشتم.» (مقدمهی مرآةالعقول، ص34) و عملاً به هركسی كه در مذمت علی (علیه السلام) و فرزندان و شیعیان آن حضرت حدیث نقل میكرد، جوایز و یا پستهای حساس میداد، كه خود زمینهای برای جعالین شد. تا زمانی كه خلافت به عمر بن عبدالعزیز به سال 101-99 رسید. عمربن عبدالعزیز به ابوبكر بن حزم كه از طرف وی حكومت و مقام قضای مدینه را به عهده داشت، دستور نوشتن حدیث را به طور رسمی صادر كرد و در این نامه از كهنه شدن و از بین رفتن احادیث اظهار ناراحتی كرد. (17) اما آیا ابن حزم موفق به چنین كاری شد یا خیر؟ دكتر احمد امین پس از بحث در مورد دستور عمر بن عبدالعزیز میگوید: این چنین تألیفی از ابن حزم به دست ما نرسیده، و هیچ یك از مؤلفین گذشته حدیث در كتاب خود از چنین كتابی اسم نبردهاند، و اگر چنین كتابی وجود داشت از بزرگترین مراجع و مهمترین مدارك برای تدوین كنندگان حدیث به شمار میآمد و حتماً در تألیفات خود به آن استناد میكردند. از اینجاست كه بعضی از مستشرقین در این خبر شك كردهاند. در حالی كه در اصل خبر و دستور عمربن عبدالعزیز جای تردیدی نیست. اما انجام پذیرفتن این دستور جای تردید دارد، و شاید مرگ خلیفه كه بلافاصله پس از صدور حكم او را فراگرفت ابوبكر بن حزم را از انجام دادن این دستور مانع گردید. (18)
تا اینجا در ارائهی دیدگاه دو مكتب (شیعه- سنی)، در رابطه با تدوین احادیث در صدر اسلام و ممنوعیت آن دلایلی اقامه شد، سرانجام در بررسی نهایی بین دلایل و عمل طرفین باید گفت: گرچه در نظر ابتدایی دلایل اهل سنت موجه جلوه میكند، اما با دید عمیقتر، غیرمنطقی بودن آن آشكار میگردد. زیرا احادیثی كه از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در زمینهی احكام صادر شده، برای این بوده كه وظایف و تكالیف مردم معاصر و كلیهی افراد بشر تا روز قیامت بدان معلوم گردد، و از طرفی آن احادیث مبین مجملات قرآن، و یا مخصّص عمومات و مقید مطلقات آن بوده است. پس از لحاظ بیان تشریع و وضع احكام عنایتی كه به حفظ و جمع آوری قرآن مبذول میگردد، باید نسبت به احادیث نیز رعایت گردد. فلسفهی تشریع احكام، عمل به آنهاست و به كار بستن آنها متوقف بر علم، و علم متوقف بر دسترسی به آنهاست. پس چگونه ممكن است قانونگذار قوانینی را وضع كند، اما نه تنها وسیله جمع آوری و تدوین آنها را فراهم نكند، بلكه در مقام جلوگیری از جمع و تدوین برآمده، و پیروان خود را از آن نهی كند؟ تعلیل و توجیه نهی از تدوین احادیث به اختلاف آنها با قرآن به هیچ وجه منطقی نیست زیرا:
1.نویسندگان و گردآورندگان قرآن و احادیث همگی از بزرگان صحابه بودهاند، این گونه نبوده كه نتوانند از اختلاط به هم جلوگیری كنند.
2.احتمال اختلاط و اشتباه در صورت عدم گردآوری و تدوین قویتر است. زیرا بر فرض تدوین مرجع و مستندی مورد اطمینان برای رفع اشتباه اشخاص موجود است. لیكن در صورت عدم تدوین و اكتفاء به حافظهی اشخاص، چه بسا كه در ذهن حفظ كننده این دو به هم مشتبه شود.
3.پس از آنكه در زمان خلیفهی اول قرآن جمع آوری و مكتوب گردید، دیگر چه اختلاطی متصور بود؟
4.اهل سنت میگویند قرآن را زید بن ثابت به دستور خلیفه جمع آوری كرده سپس آنها را به حافظان و قاریان قرآن عرضه كرد تا چیزی به قرآن اضافه و یا كم نكرده باشد. بدون تردید از آنجایی كه قاریان و حافظان قرآن حافظ احادیثی از پیامبر نیز بودهاند احتمال اختلاط قویتر است در نتیجه باید به كلی حفظ حدیث بلكه استماع آن ممنوع میگردید، و بر پیامبر لازم بود تا حدیثی بیان نكند!!
5.اگر نهی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) یا خلفا از جمع آوری و تدوین احادیث به نظر اهل سنت مسلم است، پس به چه دلیل و مجوز شرعی در دورههای بعد علمای اهل سنت اقدام به تدوین احادیث كردند؟بدین ترتیب طبعاً مشروعیت «صحاح ششگانه» زیر سؤال است.
6.آیا ما مسلمین معتقد نیستیم كه كلام الهی از فصاحت و بلاغت خاصی برخوردار است كه به هیچ وجه با كلام بشر (حتی پیامبر) اشتباه نخواهد شد، و آیا چنین سخنی با آیهی «تحدی» كه در قرآن میفرماید: شما به هیچ وجه نمیتوانید همانند قرآن بیاورید؛ و این تحدی تا روز قیامت هم ادامه دارد، منافات ندارد؟ و آیا تاریخ گواه این واقعیت نیست كه عدهای سعی كردند مانند قرآن (ولو یك سوره) عرضه كنند، اما رسوا شدند، و «عاجز ماندند»؟ پس چگونه ممكن است كلام بشر و مخلوق با كلام خالق اشتباه شود؟
حدیث در شیعه
عدهای از یاران ائمه كه طرف مراجعه مردم بودند، و در برخورد با مسائل اجباراً باید به حضور ائمه میرسیدند، و سؤالاتشان را مطرح میكردند، تا پاسخ صحیح را دریافت كنند، و چون سؤال و جوابهای مزبور را یادداشت میكردند، بعدها آن نوشتهها به «اصل» معروف شد، و چون عدد آنها 400 بود «اصول اربعمأة» نام گرفت. این اصول به جهت اعتباری كه دارند شدیداً مورد توجه محدّثین و فقهای امامیهاند و معمولاً تحت عنوان «اصل فلان» روایت می شود. مرحوم شیخ طوسی در كتاب فهرست اسامی صاحبان این اصول را ذكر میكند.اواخر غیبت صغرای امام زمان (علیه السلام) یعنی زمان چهارمین نائب خاص ولی عصر (علیه السلام) (علی بن محمد سمیری) (19)، بعضی از بزرگان اقدام به تنظیم و تبویب احادیث اهل بیت (علیهم السلام) كردند، و روایات مربوط به فروع فقهی را به ترتیب ابواب تدوین كردند. كه چهار كتاب در بین آنها به عنوان «كتب اربعه» معروف گردیده، و مرجع فتاوی فقهای شیعه قرار گرفته است، كه عبارتاند از:
1.كافی (محمد بن یعقوب بن اسحاق كلینی)؛ 2.من لا یحضره الفقیه (محمد بن بابویه قمی معروف به شیخ صدوق)؛ 3.تهذیب الاحكام (محمد بن حسن طوسی معروف به شیخ طوسی)؛ 4.استبصار (شیخ طوسی).
اقسام حدیث عبارت است از: حدیث واحد- حدیث متواتر، حدیث صحیح- ضعیف، مرسل و...
پینوشتها:
1.مبادی فقه و اصول، ص29.
2.مكتبهای حقوقی در حقوق اسلام، ص 227.
3.قوانین الاصول، ج1، ص 409.
4.سیری در صحیحین، ج1،ص 38.
5.مكتبهای حقوقی در حقوق اسلام، ص227.
6.سیری در صحیحین، ج1،ص 42.
7.ادوار فقه، ج1، ص 408 و 409.
8.مأخذ پیشین، همان جا.
9.مأخذ پیشین، همان جا.
10.در كتاب معانی الاخبار ابن بابویه آمده كه حضرت باقر (علیه السلام) فرمود: «یا بنی اعرف منازل الشیعه علی قدر روایتهم و معرفتهم فان المعرفه هی الدرایه للروایه و بالدرایات للروایات یعلوا المؤمن الی اقصی درجات الایمان.»
11.سیری در صحیحین، ج1، ص 40.
12.تذكره الحفاظ، ج1، ص5. ضمناً این شبهه در زمان پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) هم به گونهی دیگر القا میشد، عبدالله بن عمر میگوید: «كنت اكتب كلشیء اسمعه من رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) ارید حفظه فنهتنی قریش فقالوا انك تكتب كلشیء تسمعه من رسول الله و هو بشر یتكلم فی الغضب و الرضا فامسكت عن الكتابه فذكرت ذلك للرسول فقال «اكتب فواالذی نفسی بیده ما خرج منی الا حق». عبدالله بن عمر میگوید: من هر چیزی كه از پیامبر میشنیدم، یادداشت میكردم، هدف حفظ آن گفتار بود. قریش مرا از این عمل نهی كردند، و گفتند پیامبر بشر است. بنابراین گاهی در حال عصبانیت چیزی میفرماید، و زمانی هم در حال عادی. (كنایه از اینكه در حال عصبانیت ممكن است نعوذ بالله مطالب خلاف بگوید، شما چگونه آنها را یادداشت میكنی؟) من هم دست از نوشتن برداشتم تا اینكه روزی این مسئله را به پیامبر عرض كردم. حضرت فرمود: بنویس. قسم به كسی كه جانم در دست اوست، آنچه میگویم حق است و غیرحق سخنی نمیگویم. الاصول العامه للفقه المقارن، ص 124. خداوند نیز در قرآن همین مطلب را تأیید میكند «ما ینطق عن الهوی ان هو الا وحی یوحی».
13.تذكرة الحفاظ، ج1و2، ص7.
14.سیری در صحیحین، ج1، ص 47.
15.ادوار فقه، ج1،ص 410.
16.سیری در صحیحین، ج1، ص 49.
17.صحیح بخاری، ج1، ص 33.
18.سیری در صحیحین، ج1، ص 57.
19.امام زمان (علیه السلام) در سال 255هـ جهان را با ولادت خود نورانی كرد، و به جهت مصالح و دسیسهی دشمنان اجباراً به واسطهی نائبهای خاص خود با شیعیان در ارتباط بود. كه این دوران 74 ساله را دوران غیبت صغرای آن حضرت نامند، نواب چهارگانهی آن حضرت در این دوران 74 ساله عبارت اند از: 1.عثمان بن سعید الاسدی؛ 2.محمد بن عثمان بن سعید (متوفی 305)؛ 3.حسین بن روح نوبختی (متوفی 326)؛ 4.علی بن محمد سمیری (متوفی 329). بعد از رحلت چهارمین نائب آن حضرت غیبت كبرای امام زمان شروع شد، و ما اكنون در این دوره به سر می بریم. منتخب التواریخ، ص 853.
ولائی، عیسی، (1391)، فرهنگ تشریحی اصطلاحات اصول، تهران: نشر نی، چاپ نهم
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}